-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 00:12
من یه هم اتاقی دارم هم اتاقی من یه گیاه مثل گل سرخ شازده کوچولو یکی نیست در یک سیاره ولی در محدوده من تکه من به مهربونی شازده کوچولو نیستم تا واسش حباب بلورین درست کنم ولی اون اونقدر آسیب پذیره که دور تا دور خودش حالت تهاجمی ظاهری ساخته تا خیال دست درازی به سرت نزنه بهش نگاه کن... نور بده و مایه حیات و بذار به حال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1383 00:35
دیوونه مهم نیست چقدر همدیگه رو دوست داشته باشین. مهم اینه که معنی بغل کردن رو بفهمین و بهش احتیاج داشته باشید. ...
-
یه سوال
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 00:17
هی... هی خدا... هی... صدام رو می شنوی؟ های... با توام... ای خدای ما که در آسمان هایی( نمی دونم هنوز مهربان هستی یا نه )... ... ... ... منظورت چیه؟... می لرزد. می میرند. می گرییم. می لرزد. می مانند. می گریند. می لرزد. می لرزند. می گریند. می مانند. می لرزیم. می مانیم. می گرییم. می لرزد. می لرزد. می لرزد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1383 18:34
دوش دیدم که ملایک در می خانه زدند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1383 23:53
اون پسره بود تو هزار دستان... اون که پدر بزرگش تو گراند هتل بود و مرغ سحر رو خوند... پسره هم تو کالسکه منتظرش نشسته بود... قیافش رو یادته؟... کله تراشیده با چند جای شکستگی یادگار شیطنت هاش... و اون بستنی نونیش... یادته با چه لذتی بستنیش رو لیس میزد؟... ... الان دلم می خواد همون پسره باشم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمنماه سال 1383 23:01
تا چند غم آن خورم که دارم یه نه وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه پر کن قدح باده که معلومم نیست ...کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه خیام
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 22:54
شاید تنها رسالت من در زندگی لذت بردن از لذتها و دل خوشی های ساده پدر و مادر باشه... فقط نگاه کردن بهشون... همین.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 16:33
بعضی وقتا انقدر دلم می خواست که یه دم داشتم... یعنی واقعا مثل یه موجود معلول که نبود یه عضوی از بدنش رو حس می کنه منم کمبود دمم رو احساس می کنم... چون فکر می کنم خیلی از احساساتم رو می تونم با دم بهتر بیان کنم... شدیداً گاهی اوقات موقع ذوق کردن دلم می خواد یه دمی داشته باشم که بتونم با تمام وجود تکونش بدم... یا موقع...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دیماه سال 1383 21:46
بابام منو تا آسمون دوس داره!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 11:05
برف می بارد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 دیماه سال 1383 16:04
دیوونه : من یه خیابون میخوام که کفش خاک و سنگریزه باشه، اون مدلی که موقعه راه رفتن زیر کفشات قرچ قرچ صدا بده دو طرف خیابونه پر از درختای بلند باشه، اونقدر بلند که ستیه کنند همه ی راهو خیابونه باید هیچوقت تموم نشه، هر چقدرم من توش برم جلو بازم به تهش نرسم، باید تهش توی ابرا گم شده باشه قبل از اینکه من شروع کنم به راه...
-
دیدگانت
چهارشنبه 9 دیماه سال 1383 20:57
دخترکِ تنها ، توی کافه شلوغ با ساک و شال... با یه کیف دستی و موبایلی روبروش... و نگاهی خیره به آن و نگاهی منتظر... و نگاهی بغض آلود به وسعت سالهای عمرش. با دستانی در هم گره کرده روی میز... حتی سرش رو بلند نمی کرد اطراف رو نگاه کنه به چی فکر می کرد؟ قیافه اش سخت تر از اونی بود که کسی بخواد در موردش فکری بکنه... دخترکی...
-
شب یلدا
سهشنبه 1 دیماه سال 1383 00:43
خب خب خب اصولا ما نه قراره در مورد این شب فکر کنیم و نه در موردش صحبت کنیم... نه حتی طعمش رو تو ذهنمون مزه مزه کنیم... پس فعلا با اجازتون میزنیم اون کانال. . . . ولی با گل نرگس چه کنم؟... ---------- اون کانال : * و چشمان آشنای پسر هم کلاسی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1383 21:51
بعد این دختره میره می ایسته وسط آتیش... ... دختره دستاشو میگیره به هوا پا میکوبه تندتر پا میکوبه صدای آتیش بلندتر میشه، سریعتر میشه دختره با آهنگه سوختنه هیزما همون وسط میرقصه دختره دستاشو بلند کرده رو به آسمون و داره دور خودش وسط آتیش با صدای سوختن تیکه های چوب میچرخه و میرقصه دختره چشماش بسته ست نمی بینه تو را که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1383 23:18
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آذرماه سال 1383 20:46
گیسوانم را نه به دست باد سپردم نه به دست باران نه به دستان مهربان تو... گیسوانم را به دست تیغ سپردم تا دیگر مجالی نماند ... برای ..................................... برای خاطره شدن. . . . بیا بیا تا سطر سطر خود ویرانگی را برایت ترجمه کنم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذرماه سال 1383 23:48
-
هذیان واره
سهشنبه 3 آذرماه سال 1383 00:15
بیا خوب باشیم بیا بخندیم بیا شادی کنیم بیا برقصیم بیا دلقک بشیمو همه رو بخندونیم بیا برای خندوندن دیگران از جون مایه بذاریم بیا شعور خودمون رو زیر سوال ببریم بیا خوش باشیم بدون فکر کردن به هیچ چیز بدون اینکه فکر کنیم معنی این کارا چیه اینکه چرا همه چیز تکراریه اینکه با حس گناه میتونیم رفتار اطرافیانمون رو حدس بزنیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 آبانماه سال 1383 13:02
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1383 20:14
ای کاش می توانستم تمام آنچه را که می خواهم با آواز برایت زمزمه کنم آنگاه خوب می فهمیدی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبانماه سال 1383 01:06
آفتاب پائیزی از پشت شیشه می تابد بر گلهای قالی زنبوری خود را به شیشه می کوبد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبانماه سال 1383 02:30
الو لاله تو چیکار داری میکنی؟ الان کجای این زندگی ایستادی؟ چیکار می خوای بکنی؟ تا حالا از این بالا خودت رو دیدی؟ یه نگاه بنداز... ... دردناکه نه؟ که چی؟ جداً الان تو کجایی؟ یعنی چی؟ تهِ تهِ این کارا چیه؟ الو الو . . . ْ لاله مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد... ْ ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 00:42
همه جا بوی گند میاد از این بوها که وقتی چیزی بمونه بلند میشه مثل بوی یه غذای خوشمزه یه غذا که آدم یادش میره هست بعد وقتی میای سراغش می بینی بو گرفته کپک زده گندیده ... بوی مکرر شدن همه جا بوی موندگی میده ... بوی موندگی میدم... ... کی بود می گفت : کاش آب بودم گر می شد آن باشی که خود می خواهی. آدمی بودن حسرتا ! ... ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 01:26
پستی و پستی پستی و پستی پستی پستی و پستی پستی بلندی و پستی بلندی بلندی و بلندی بلندی بلندی و بلندی بلندی پستی و بلندی پستی پستی و بلندی پستی بلندی و پستی بلندی پستی و پستی بلندی و بلندی پستی و بلندی بلندی و بلندی... از کتاب پستی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهرماه سال 1383 16:17
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1383 00:11
ـ شده تا به حال یه موقعیت خوبی داشته باشی ولی ندونی باید چیکار کنی؟ من تو این موقعیت لعنتی دارم دست و پا می زنم... شرایط کار رو دارم ولی مغزم کار نمی کنه. قفل کرده... قفل... کسی نیست هُلم بده؟... ـ بزرگ بودن... و از اهالی امروز بودن... و با تمام افق های باز نسبت داشتن... و لحن آب و زمین را خوب فهمیدن... ... ... عجب......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 17:46
* با اجازه تون مغز بنده ماسیده... هنوز هوا سرد نشده ولی ماسیده... خواستم اعلام دارم!!! ( در ضمن هنوز می تونید تولد من رو تبریک بگید من ناراحت نمی شم )
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1383 11:40
با عرض شرمندگی... بنده همچنان دارم به دنیا میام!!!
-
بشنو !...
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 21:47
. . . در دایره ای که آمد و رفتن ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند دمی در این معنی راز این آمدن از کجا و رفتن به کجاست . . .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1383 20:03
و این منم... دختری با دلخوشی های باور نکردنی... که یکی از اونا خوندن کتاب های متفاوتِ با لذت قرار دادن چوق الف های رنگی ما بین هر کتاب... دختری که وقتی کتاب نخوندش رو انتخاب می کنه، نسبت به حس مجهول و ناخودآگاهی که به اون کتاب نخونده داره یه چوق الف ( از دزدیهای سالانه نمایشگاهیش! ) رو با ذوق و شوق واسش انتخاب می...