اگه تو زندگی بعدیت می تونستی یه جسم باشی یا یه شیء
دلت می خواست چی باشی؟
فکر کن...

میدونی...
من دلم می خواست زه تار می بودم
زه یه تار خوش صدا
تو دستای یه دل شکسته
تو دستای یکی که سرش رو به آسمونهاست...
تا با هر نوازش دستای مهربونش بتونه دل منو بلرزونه و ناله من رو در بیاره...
یه نغمه دل نشین ِ دل لرزون...
حرف نه
نغمه
آوا
دوست ندارم تفسیرم کنن
از حرف بیزارم
نغمه...
نغمه دل تنگی های پنهانی
ناله...
ناله ای از درد حسرت هام
...
اون موقع باید بیای و ببینی چه دلایی رو به لرزه می ندازم...












                






      باری ...

      دل

      در این برهوت

      دیگر گونه چشم اندازی می طلبد ...









دیوونه




میدونی وقتی یکی بغلت میکنه و دستش رو میذاره رو صورتت ٬ اینجوری که انگار با کف دستش پیشونیت رو ناز کرده
و آروم دستش رو آورده پایین تا وقتی انگشتاش برسه به کنار ابروهات ٬ یعنی نمیخواد به هیچی فکر کنی ...
میدونستی ؟
دستش رو گذاشته بود رو صورتم و میگفت آدمی که تو رویا زندگی میکنه میشکنه.
صداش آشنا بود٬ خیلی. یه جور بد زیادی . حتی میدونم چه جوری آشنا بود. درست مثل خوابی که قبلاً دیدی
و حالا داره اتفاق میفته و همه چیز با اینکه تازه‌ست واست تکراریه و تو بعدش رو یادت نمیاد
ولی همه چیز وقتی اتفاق میفته میبینی که چقد آشناست.