...

 کارگاه؛
- وای چه تابلوی قشنگی! اسمش رو چی گذاشتی؟
- حماقت!
- وا! چرا؟ آخه هیچ ربطی نداره.
- چون پدرم در اومد تا تموم شد. یادم می مونه که دیگه کار این مدلی  انجام ندم...

نمایشگاه؛
- تبریک می گم بالاخره نمایشگاه زدی...
 راستی تابلوی حماقتت کجاست؟
- کدومشونو می گی؟!!!

فکر کنم اساسی ترین اختلاف ما این بود که،
اون،نمی خواست قبول کنه که انسان خاصی نیست.
منم،نخواستم باور کنم که هر انسانی یک موجود خاص و منحصر به فرده...



همین که در کنارش باشی لذت بخشه!