-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 13:54
هیچ دقت کردید نایلون دور لواشک چه چیز بیخود و مزخرفیه؟.... خصوصاً که آدم تو اوج یه صحبت تلفنی.... یا دیدن لحظه حساس یه فیلم مفهومی.... یا زوم کرده روی حل یه مسئله مهم تو زندگانیش باشه... اه..........
-
شب یلدا
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 13:26
یاد آور آغاز حماقتی ترش و شیرین... تلخی و خرابی آخرش، هنوز تو روحم مزه مزه می شه.....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 20:05
لاله رو واکسنش زدن اوووووووووووووووووووووووووووووو* *( این یعنی ناله...)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 21:10
توضیح نداره.... فقط زیباست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 17:41
تلقین، تلقین، تلقین..... تلقین چه کارا که نمی کنه..... کافیه به خودت تلقین کنی.... به خودت دروغ بگو..... بعد از یه مدت باور می کنی.... قبول کن.... می تونی هر احساسی رو به خودت تلقین کنی.... بعد از یه مدت همه چیز درست می شه.... تلقین.... تلقین.... تلقین.... روش جالبیه.... فقط... فقط یه حسی اون تهِ تهِ وجودت جا می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 21:41
ماه ، می گذرد در انتهای مدار ِ سردش ... ما مانده ایم و روز ، نمی آید... احمد شاملو
-
کمر درد من
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 13:24
اکثر ما آدما یه عادت بدی که داریم اینه که وقتی تو یه شرایط ناجور، یا درد بد قرار می گیریم در همون لحظه برای آیندش نقشه می کشیم. بعد از اینکه ناراحتیمون بر طرف شد همه چیز یادمون میره.... مثل شب امتحان... یا دندون درد... یا کمر درد من. تا کمرم درد میاد همون لحظه به شرافتم قسم می خورم که از فردا هم نرمش کنم، هم شنا، هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 آذرماه سال 1382 11:57
حدود چند ماهِ هر وقت میام از جلوی آینه رد بشم یا خودم رو تو آینه می بینم، یه حس غریبی بهم دست میده.... انگار اونی که توی آینه است من نیستم.... هر چقدر هم نگاهش می کنم نمی شناسمش... نه اینکه بگم اون آدم بدیه... یا نفرت انگیزه... یا شیطان صفت... نه فقط غریبه... من نیستم... یکی دیگه است... چشماش مال من نیست... اصلاً یادم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 17:37
از من رمقی به سعی ساقی مانده است و ز صحبت خلق بی وفایی مانده است از باده دوشین قدحی بیش نماند از عمر ندانم که چه باقی مانده است خیام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آذرماه سال 1382 21:22
خیلی از کار ها هست که دوست دارم دوباره انجامشون بدم... دوباره... کارهایی که یه زمانی انجام می دادم ولی واسه خاطر یه سری اتفاقات... یا شرایطی که پیش اومد... یا احساسی که نسبت به اون کار پیدا کردم، رهاش کردم. یکی از اون کارها خوشنویسیه... دلم می خواد دوباره خطاطی کنم... نه اینکه بخوام خط یاد بگیرم تا بتونم خوشنویسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آذرماه سال 1382 11:32
کمتر ز چوبی نیستی..... حنانه شو...... حنانه شو......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آبانماه سال 1382 10:58
آنچه را که دارم نمی خواهم ببازم، اما آنجا هم که هستم نمی خواهم بمانم... آنانی را که دوست دارم نمی خواهم ترک کنم، اما کسانی را هم که می شناسم نمی خواهم ببینم... آن جا که زندگی می کنم نمی خواهم بمیرم، اما آنجا که می میرم نمی خواهم بروم... می خواهم جایی بمانم که هیچ گاه نبوده ام. توماس براش
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1382 17:04
بالاخره بوی نم بارون، رو خاک کویر کاشون هم بلند شد... حالا با تمام وجودت یه نفس عمیق بکش... این بوی بارون، دیگه گیرت نمیاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 15:10
- خانوم... - ... بله ... - خانوم چرا شما انقدر خاکی هستید ؟ - چیکار کنم همه جا خاکیه منم مانتوم پر رنگه خاکی می شم. - هی هی هی ... نه خانوم می گم چرا خاکی هستید ؟ - چه گیر دادیا.... کجام خاکیه ؟ ها ؟ کدوم طرفه ؟ - هی هی هی ... - نه خانوم منظورش اینه که خاکی هستید. - ؟؟؟... یعنی چی ؟... آها یعنی زیادی تمیزم ؟ - و - هی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 آبانماه سال 1382 18:23
پشت اش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته می خزید، دشوار و کُند... و دورها همیشه دور بود... سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری سخت بر دوش می کشید. پرنده ای در آسمان پر زد...سبُک... و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عدل نیست....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 19:37
آقا کلاغ ِ خبرچین، کلاس ِ درس چطوره ؟ دی دی دی دی دی دی دی دی دی دی دی دی دی دی دین* قار قار قار قار کلاس ِ چی؟ درس ِ چی چی؟ سقفِ کلاس چیکه داره! بشین پاشو، بشین پاشو خنده داره! خنده داره! قار قار قار قار دیوار ِ اتاق، دودِ سیا گرفته خانوم معلم، قانقاریا** گرفته قار قار قار قار * این آهنگشه ** یا (قاقاریا) من که یه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آبانماه سال 1382 23:30
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم وز داس سپهر سر نگون سوده شدیم دردا و ندامتا ! که تا چشم زدیم نا بوده به کار خویش نا بوده شدیم خیام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آبانماه سال 1382 22:27
احساس می کنم، تهِ تهِ یه چاهِ خیلی خیلی گنده هستم... اونقدر عمیقه که حتی اون روزنه نورانی که از تهِ چاه ها اصولاً پیداست هم دیگه دیده نمی شه... هیچ ِ هیچی پیدا نیست... تاریکِ تاریک هیچ کس ِ هیچ کس هم نیست که صدام رو بشنوه... .... شاید هم اصلاً فرقی نکنه... .... .... .... چه می دونم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1382 22:03
ترسم که اشک ، در غم ما... پرده در شود...
-
پیست
یکشنبه 4 آبانماه سال 1382 20:16
میزی برای کار ، کاری برای تخت ، تختی برای خواب ، خوابی برای جان ، جانی برای مرگ ، مرگی برای یاد ، یادی برای سنگ ، این بود زندگی . حسین پناهی
-
...
جمعه 2 آبانماه سال 1382 20:32
زمان ، همچنان با خود می بردت... تا وقتی... غم انگیزه... یه دفعه چشمات رو باز کنی، ببینی عزیزت انقدر پیر شده... .... ... نه! این تارهای سپید را باور نمی کنم......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 01:03
هر هزار سال یک بار فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند، تا گرد و خاک هزار ساله اش بریزد... و هر بار با خود می گویند : این نیست قالی ای که قرار بود انسان ببافد، این فرش ِ فاجعه است، با زمینه سرخ خون و حاشیه های کبود معصیت.... با طرح گناه و نقش برجسته های ستم .... . فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1382 20:53
جا مانده است.... چیزی.... جایی.......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 23:12
شبهایی هست،که وقتی می خوام بخوابم باید لای در رو شده به اندازه دو سانت باز کنم تا خوابم ببره.... انگار هوا از فاصله دو سانت می تونه وارد اتاق بشه و مانع خفگی من بشه.... این اندازه هر شبی یه مقداریه..... نمی دونم چرا...... دیشب،انگار هر کار می کردم این احساس لعنتی خفه شدن یا ترس از خفه شدن ساکت نمی شد.... فکر کنم اگه...
-
...
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 20:59
از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود خیام
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مهرماه سال 1382 11:17
باز که لاله به دنیا اومد... تولدش مبارک؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1382 14:40
- خانوم اجازه... - بله؟ - یه لحظه بیاید اینجا... - خانووووم... - بلههههههه... - خانوووم بیاااا - خانوم،خانوم بیا ببین از ما درسته... - ... - خانوم بیاید اینجا.... - ... - خانوم چرا بالا سر ما نمیاید؟ .... - خانوم... - خانوم... - خانوم.......... من کلاً غلط کردم خوب شد؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مهرماه سال 1382 23:39
شده تو خونه نشسته باشی تنهای تنها ... تو عالم خودت ... میخ شده باشی به یه جا بعد یه هو ببینی یه گنجشک واسه خودش داره تو خونه پرواز می کنه؟ !!! یه گنجشک .... تو خونه !!! اول فکر کردم خیالاتی شدم ... فقط هی پرواز میکرد ... منم با بُهت هر چه تمام تر فقط نگاهش میکردم !!! یکی این جریان رو واسه من توضیح بده ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مهرماه سال 1382 21:56
ابر خاکستری بی باران... ابر خاکستری بی باران دلگیر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مهرماه سال 1382 22:12
هیچ روزی در هفته کسالت آورتر... خسته کننده تر... غم انگیز تر... و نفرت انگیز تر از جمعه نیست.... خصوصاً که ابری و دل گرفته هم باشه... مثل آدمی که یه بغض گنده تو گلوشه ولی نمی خواد گریه کنه... جداً هدف خدا از آفرینش جمعه چی بوده؟...