دختر معرکه -س همش... آدمو دیوونه می کنه کاش میشناختمت!!! وائ کیف کردم آدم خوشحال میشه یه همچیین آدمیهایی ام هستن. یکی دوتا از دوستای خداتم می شناسم ... ولی هیچوقت الان و یادم نمیره که چه حالییم... کاش البته می دونستم که تا بقل کردنش و تو بقلش رفتنم چند بهار مونده ولی ادامه میدم و همه بهار ها رو هم پشت سرم می ذارم و میرم تا آرامشم و عشقم و زندگیم. آره بهش احتیاج دارم ,ائ آدم ها دستهائ همو سفت بگیرین و قدر روزاتونو کنارهم بدونین که آدم میمیره از دلتنگی لحظه هاش...
والا فکر کنم دوره هارون الرشید هم ۱۰۰ئ ضربه به صرف بغل نمی زدن ... نباید اخلاق را با فقه جست ... معرفت را با تجارت کاست و عافیت را با منفعت رقم زد ... ... نکته خالی از لطف این... که گاه جملات نه بر بنای عین خود بار ی از مهر و مهربانی و عواطف می تواند داشته باشد وقتی نگاه می کنید شاید همان به کلام نیاید یا وقتی می گویید بغل می کنید بتواند گرمی را حس ببخشد و هزارن هزار که همه راز و لطیفه ی شعر می شود ... نقد ونظر را به تلخی خاطرات بر کسی نبخشیم و خلاصه که بد نگوییم به مهتاب ...
*وکیل مدافع
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1383 ساعت 12:51 ب.ظ
ایندفعه دیگه چی مهم نیست؟ کدوم یک از عرائض بنده برایِ جنابِ دلقک پَشیزی ارزش نداره؟؟ اگه راستشو بگی، «خدائیش» مهم نیست که برات مهم باشه یا نـه!!! ولی موصوع اینه که راستشو نمیگی مردِ جوون!!!!! و یه شایعاتی در موردِ این هست که؛ بی طرفا، بی.... ! به من چه، گردنِ اونایی که میگن!!
اولین توی یه سال جدید . استوار بر این عقیده که اون هم مهم نیس . واقعا مهم نیست . هیچکدامشان.
*مشیانه
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 ساعت 01:00 ق.ظ
بـبیـنم یه بغل ِ محکمِ صمیـمانه از سر ِ دلتنگی ِ شدید چی؟ اونم مهم نیست؟؟؟ حـالا هر چی که جواب باشه، منکه حواله کردمش، بخوای نخوای!!!
محمود
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 ساعت 04:36 ق.ظ
بابا صلوات برفستین چه کاریه حالا! دمه عیدی! میگم بغل مغل زیاد اومده ؟ کاری از دست ما بر میاد؟ حواله کرد ارزی بغل کدوم شعبه اس ؟ یه فیش سه برگی به من بدین! راستی من یه بسته بغل تا نخورده می خوام! واسه عید! خوردشم ماچ بی زحمت! حاجی دلقک تو این تورم بغل شمام مباحث خرد و کلان اقتصاد آغوشو بی خیال بیا توصف!
خواهرم لاله حجابتو تو بلاگ رعایت کن ببین چه بروز جونای مردم میاد؟ کار بجایی رسیده که واسه یه بغل چک بی محل می کشین! الله اکبر! آقا آخر صف شمایین؟ ـنه آبجی بالایی یه من باسه امر به معروف کامنت گذاشتم ایییش... اینجام ول نمی کنن! آقا آخر صف بغل شمایین؟ ـآره خانوم! من فوری باید برم میشه ببینم چقد بغل تو حساب دارم؟ بفرمایین!
[ بدون نام ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 ساعت 02:00 ب.ظ
رهگذرِ از همه جا بی خبر:
آقا ببخشید اینجا خبریه؟...تعاونی یا گوپنی چیزی میدن؟؟؟...نخیر...هیشکی حواسش نیست...یه جوابم نمیدن....اِ اِ اِ...هل نده...آخ... و آخر ماجرا: مام وایستم تو صف حتما چیزه خوبیه لابد...
نــه جوونـم، از تعاوُنی و کوپُن و اینا خبری نیـست. موضوع حوالهءِ بغـل اونم از سَر ِ دلتنـگی ِ فراوُون بود، نه این ملّتِ سوءِ استفاده گر و خدا نشناس، اینطور شلوغش کردنـد!! و تو سَر ِ مال میزنن و «ماچ» رو بعنوانِ خورده می شمرن!!! محضِ اطلاعِ ِ حضرتِ آقایِ محمود، عرض کنم که؛ ماچ درِاینجـا به صورتِ کـَـلان حسـاب میـشه! و امــّا، آخـر ٌِ ماجـرا: مـا مخلـصٌ ِنفر ِ اوّل و آخر و مخصوصاً، اون تـهِ صفیــه هستیـم*
از صمیم قلب آرزو می کنم این عموی گرامی تان تشریف ببرند همان مکان سابق . تا تو به درک . حداقل با وکیل مدافع جونیم کل کل کنیم . اینم از عید. ای بابا . هی می گم عصبانی نشم .
بـنده هم از صمیمِ صمیمِ قلبـم خواهانِ، یه کمی انصاف، مـُروّت، صبــر و صـد البتـّه کمی خوش صـحبـتی، برایِ جنابِ دلقکِ عزیزم* هستم. بـعدم لازم ِ که یه اخطار و یادآوری به این جنابِ دلقک هست که، اون قضیـّه ترس از «سوسک» شدن و اینا رو فراموش نفرمائیـد. و اگـر زبانِ خود را (به صورت محکـم) گاز نگیـرید و به بد دهانی نسبت به موکّلِ لذیـذه بنده ادامه دهید و به ناحق عصبانی شوید، عملی شدنِ آن اتّفاق که همانا تبدیل شدن به سوسکی است، بـسی ممکن است!
*مشیانه
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 ساعت 01:58 ق.ظ
اونم مهم نیست .
دختر معرکه -س همش... آدمو دیوونه می کنه کاش میشناختمت!!! وائ کیف کردم آدم خوشحال میشه یه همچیین آدمیهایی ام هستن.
یکی دوتا از دوستای خداتم می شناسم ...
ولی هیچوقت الان و یادم نمیره که چه حالییم...
کاش البته می دونستم که تا بقل کردنش و تو بقلش رفتنم چند بهار مونده ولی ادامه میدم و همه بهار ها رو هم پشت سرم می ذارم و میرم تا آرامشم و عشقم و زندگیم.
آره بهش احتیاج دارم ,ائ آدم ها دستهائ همو سفت بگیرین و قدر روزاتونو کنارهم بدونین که آدم میمیره از دلتنگی لحظه هاش...
http://gallery.photo.net/photo/3174657-md.jpg
لاله گلم
بهتر از این و بیش از این نمیشد گفت. امیدوارم که محبت در نهایت سخاوتمندیش هر لحظه ترا در اغوش بگیرد.
پس آبجی بیا بلغم....
بـِپــــا، از دراز شدنِ دَماغ تعادلـِت بهم نخوره، غزاله خانـــُم!
تو این وضعیت اگه زمینم بخوری، دیگه واویـــلا!!!
(ولی خـدا اون روز رو نیاره-ها).
دِ چرا ن-م خانم چاپ نمیشه!!
درضمن، هویـّتِ بعضیها رو که خودشونو معرفی نمیکنن٫، اَصـلاً نمیشه حدس زَدهـا!!!!!!!
اونم مهم نیست ؟
آره. مهم اینه که همدیگه رو بغل کنین...حتی اگه دفعه ی قبل ۱۰۰ ضربه شلاق خورده باشین!
باباااااااااااااااااااااااااااا
papaaaaaaaaaaaaaa
والا فکر کنم دوره هارون الرشید هم ۱۰۰ئ ضربه به صرف بغل نمی زدن ...
نباید اخلاق را با فقه جست ... معرفت را با تجارت
کاست و عافیت را با منفعت رقم زد ...
... نکته خالی از لطف این... که گاه جملات نه بر بنای عین خود بار ی از مهر و مهربانی و عواطف می تواند داشته باشد
وقتی نگاه می کنید شاید همان به کلام نیاید
یا وقتی می گویید بغل می کنید بتواند گرمی را حس ببخشد
و هزارن هزار که همه راز و لطیفه ی شعر می شود ...
نقد ونظر را به تلخی خاطرات بر کسی نبخشیم
و خلاصه که بد نگوییم به مهتاب ...
ایندفعه دیگه چی مهم نیست؟
کدوم یک از عرائض بنده برایِ جنابِ دلقک پَشیزی ارزش نداره؟؟
اگه راستشو بگی، «خدائیش» مهم نیست که برات مهم باشه یا نـه!!!
ولی موصوع اینه که راستشو نمیگی مردِ جوون!!!!!
و یه شایعاتی در موردِ این هست که؛ بی طرفا، بی.... !
به من چه، گردنِ اونایی که میگن!!
اولین توی یه سال جدید .
استوار بر این عقیده که اون هم مهم نیس .
واقعا مهم نیست . هیچکدامشان.
بـبیـنم یه بغل ِ محکمِ صمیـمانه از سر ِ دلتنگی ِ شدید چی؟ اونم مهم نیست؟؟؟
حـالا هر چی که جواب باشه، منکه حواله کردمش، بخوای نخوای!!!
بابا صلوات برفستین چه کاریه حالا! دمه عیدی!
میگم بغل مغل زیاد اومده ؟
کاری از دست ما بر میاد؟
حواله کرد ارزی بغل کدوم شعبه اس ؟
یه فیش سه برگی به من بدین!
راستی من یه بسته بغل تا نخورده می خوام!
واسه عید!
خوردشم ماچ بی زحمت!
حاجی دلقک تو این تورم بغل شمام مباحث خرد و کلان اقتصاد آغوشو بی خیال بیا توصف!
خواهرم لاله حجابتو تو بلاگ رعایت کن ببین چه بروز جونای مردم میاد؟
کار بجایی رسیده که واسه یه بغل چک بی محل می کشین!
الله اکبر!
آقا آخر صف شمایین؟
ـنه آبجی بالایی یه من باسه امر به معروف کامنت گذاشتم
ایییش... اینجام ول نمی کنن!
آقا آخر صف بغل شمایین؟
ـآره خانوم!
من فوری باید برم میشه ببینم چقد بغل تو حساب دارم؟
بفرمایین!
رهگذرِ از همه جا بی خبر:
آقا ببخشید اینجا خبریه؟...تعاونی یا گوپنی چیزی میدن؟؟؟...نخیر...هیشکی حواسش نیست...یه جوابم نمیدن....اِ اِ اِ...هل نده...آخ...
و آخر ماجرا:
مام وایستم تو صف حتما چیزه خوبیه لابد...
نــه جوونـم، از تعاوُنی و کوپُن و اینا خبری نیـست. موضوع حوالهءِ بغـل اونم از سَر ِ دلتنـگی ِ فراوُون بود، نه این ملّتِ سوءِ استفاده گر و خدا نشناس، اینطور شلوغش کردنـد!! و تو سَر ِ مال میزنن و «ماچ» رو بعنوانِ خورده می شمرن!!!
محضِ اطلاعِ ِ حضرتِ آقایِ محمود، عرض کنم که؛ ماچ درِاینجـا به صورتِ کـَـلان حسـاب میـشه!
و امــّا، آخـر ٌِ ماجـرا:
مـا مخلـصٌ ِنفر ِ اوّل و آخر و مخصوصاً، اون تـهِ صفیــه هستیـم*
دلم برای عکسای بی نظیرت تنگ شده بود...عیدت مبارک
بـابـا، دلِ ما که از تنگی شدید دیگه گُم و گور شـد، پـس کجائی؟؟؟ )o:
از صمیم قلب آرزو می کنم این عموی گرامی تان تشریف ببرند همان مکان سابق . تا تو به درک . حداقل با وکیل مدافع جونیم کل کل کنیم
.
اینم از عید.
ای بابا . هی می گم عصبانی نشم .
بـنده هم از صمیمِ صمیمِ قلبـم خواهانِ، یه کمی انصاف، مـُروّت، صبــر و صـد البتـّه کمی خوش صـحبـتی، برایِ جنابِ دلقکِ عزیزم* هستم.
بـعدم لازم ِ که یه اخطار و یادآوری به این جنابِ دلقک هست که، اون قضیـّه ترس از «سوسک» شدن و اینا رو فراموش نفرمائیـد.
و اگـر زبانِ خود را (به صورت محکـم) گاز نگیـرید و به بد دهانی نسبت به موکّلِ لذیـذه بنده ادامه دهید و به ناحق عصبانی شوید، عملی شدنِ آن اتّفاق که همانا تبدیل شدن به سوسکی است، بـسی ممکن است!
خوش برگشتی گـُل ِ من، خستـه نـباشی.
معنیش این میشه ؟ : سخن از گیسوی خوشبخت من است ...
هـی، مبـارک مبـارک.
ولی چرا پـس جدیـدش نمی کنی، بـابــا!!!
بلاگم به روز نمی کنه :(
:-&
حتمن مهمه که!
هم آغوشی و بوسه..........
فقـط خواستـم سی و سوّمیـن نـفر باشـم!
درضمن دلم هم تنگ شده بـود، خـُب چیـه مگـه!؟!!!؟!