و این منم...
دختری با دلخوشی های باور نکردنی...
که یکی از اونا خوندن کتاب های متفاوتِ با لذت قرار دادن چوق الف های رنگی ما بین هر کتاب...
دختری که وقتی کتاب نخوندش رو انتخاب می کنه،
نسبت به حس مجهول و ناخودآگاهی که به اون کتاب نخونده داره
یه چوق الف ( از دزدیهای سالانه نمایشگاهیش! ) رو با ذوق و شوق واسش انتخاب می کنه...
...
و حالا کتابخونه این دختر، پر ِ از کتابهای خونده و نخونده ای که اول یا آخرشون یه چوق الفه...
یا گاهی هم ما بین یه کتاب بیچاره که شاید سالهاست منتظر طی کردن راهش تا انتهاست...
إ تو کوشی؟؟؟
متأسفم، ولی من منظور را از "چوق" نمیفهمم!
نوبتش کیه خدا میدونه....
هیچ نمی فهمیدمت . شاید هم نباید می فهمیدمت . از بس دلقک شدم حتما خر شدم . بلا روزگاریست ....
تو کتا با رو دوست داشتی و اصن دوست داری... یعنی چون دوست داشتی خریدی! چون مجبور نبودی ... بخاطرشون یه عالم راه دور رفتی گشتی بهاشو دادی و بعد خریدی ... وقتی از نمایشگاه بر می گشتی چه حالی داشتی؟
و
تو
یه روز
می خونیشون
همشونو
می دونم ...
http://www.dwponline.com/coolishot/charla.jpg
تمام دلخوشی هایت را باور می کنم .
.
.
.