اون پسره بود تو هزار دستان...
اون که پدر بزرگش تو گراند هتل بود و مرغ سحر رو خوند...
پسره هم تو کالسکه منتظرش نشسته بود...
قیافش رو یادته؟...
کله تراشیده با چند جای شکستگی یادگار شیطنت هاش...
و اون بستنی نونیش...
یادته با چه لذتی بستنیش رو لیس میزد؟...
...
الان دلم می خواد همون پسره باشم...
منم شریک
یادمه ...
من دوس دارم جای بستنیه باشم .
دلم بستنی خواست.
منکه یادم نیست، ولی کاملاً میتونم ون لذتشُ تجسم کنم، یـــــــامـــــــی!!!!!!!
وایـــــــی که فـــدایِ اینهمــه جـذبـه و ناموس پرستی ِاین موکّل ِ دلبـــَر!!!!
من که هیچی یادم نیست.
می شه بگید فیلم اش رو از کجا گیر آوردین؟
من می خوام دوباره فیلمش رو ببینم.
لاله عزیز دلم
امیروارم که هر لحظه از بودنت همرا ه با همان شوق و لذت باشد.
تصدق تو بروم
شور و شوق کودکی برنگردد. دریغا....