احساس می کنم،
تهِ تهِ
یه چاهِ
خیلی خیلی گنده هستم...
اونقدر عمیقه که حتی
اون روزنه نورانی که از تهِ چاه ها اصولاً پیداست
هم دیگه دیده نمی شه...
هیچ ِ هیچی پیدا نیست...
تاریکِ تاریک
هیچ کس ِ هیچ کس هم نیست
که صدام رو بشنوه...
....
شاید هم  اصلاً فرقی نکنه...
....
....
....



چه می دونم...