دیوونهمیدونی وقتی یکی بغلت میکنه و دستش رو میذاره رو صورتت ٬ اینجوری که انگار با کف دستش پیشونیت رو ناز کرده
و آروم دستش رو آورده پایین تا وقتی انگشتاش برسه به کنار ابروهات ٬ یعنی نمیخواد به هیچی فکر کنی ...
میدونستی ؟
دستش رو گذاشته بود رو صورتم و میگفت
آدمی که تو رویا زندگی میکنه میشکنه.
صداش آشنا بود٬ خیلی. یه جور بد زیادی . حتی میدونم چه جوری آشنا بود. درست مثل خوابی که قبلاً دیدی
و حالا داره اتفاق میفته و همه چیز با اینکه تازهست واست تکراریه و تو بعدش رو یادت نمیاد
ولی همه چیز وقتی اتفاق میفته میبینی که چقد آشناست.
آخ گفتی لذیـذم،
بـسی ناجوانمردانـه میـشکنه.
و وقتی اَم که درس نمیـگیری/تجربه نمیکنی، هر بار ایـن شکستن نـاجوانمردانه تر میشه.
ولی با وجودِ کوتاهیـش، إنقدر لذتبـخش هست که .......‌!!!
از مرز خوابم میگذشتم،
سایه ی تاریک یک نیلوفر...
...کدامین باد بی پروا
دانه ی نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
هیوااا
http://www.artareas.com/ArtAreas/home.nsf/4247a371d13148d385256a4400070222/0e527a40d8affb9f85256def006d6817/$FILE/a-hug.jpg
راستی
اینم برا هیوا
http://gallery.photo.net/photo/3311157-md.jpg
گوییا زبان سلیمانی ایشون از همه ی ما بهتره
چطور محمود جان؟...می خوای برات ترجمش کنم؟...آشنایی صفحه ای ارزون حساب میکنم بات... ؛)
به هر حال ممنون عزیز از عکس...
هیوااا