چه دانســـتم که این سـودا مرا زین سـان کــند مجــنـون
دلــم را دوزخی ســازد دو چــشــمـم را کــنـد جـیـحــون
چـه دانــســتــم کــه ســیــلابــی مــرا نــاگــاه بـــربــایــد
چــو کــــشـتــی ام در انــدازد مــیــان قــلــزم پــر خــون
زنــد مــوجی بر آن کــشتــی که تخــته تخــته بــشــکافـد
کــه هـــر تخـــته فــرو ریزد ز گــردش های گــوناگون
نـــهــنــگـی هــم بـر آرد ســر ، خــورد آن آب دریــا را
چــنـان دریـای بــی پـایـان شــود بــی آب چـون هامـون
شــکــافــد نــیز آن هــامــون نــهنــگ بــحــر فـرسـا را
کــشـــد در قــعــــر ناگاهـان به دسـت قـهر چون قارون
چــو ایــن تــبدیــل هــا آمــد نـه هـامــون مـاند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چـــه دانـــم هــای بـســـیــار اســت لــیکــن مـن نمی دانم
کـه خــوردم از دهـــان بـــنــدی در آن دریـــا...
کفی...
افـیون...
حقایق...
حقایق تلخ و نا مربوط این زندگی نکبتی،
تو این چند روز
آنچنان خودشون رو برهنه و عریان
نمایان کردن که ...
...
...
زندگی...
زندگی...
این زندگی نکبتی...
...
کاش بزرگ نشده بودم...
کاش بزرگ نشده بودم...
تا کجا من اومدم ...
چطوری برگردم ...
چه درازه سایه ام ...
چه کبوده پاهام .
من کجا خوابم برد ؟...
یه چیزی دستم بود ،
کجا از دستم رفت ؟...
من می خوام برگردم به کودکیم ...