حقایق...
حقایق تلخ و نا مربوط این زندگی نکبتی،
تو این چند روز
آنچنان خودشون رو برهنه و عریان
نمایان کردن که ...
...
...
زندگی...
زندگی...
این زندگی نکبتی...
...
کاش بزرگ نشده بودم...
کاش بزرگ نشده بودم...
تا کجا من اومدم ...
چطوری برگردم ...
چه درازه سایه ام ...
چه کبوده پاهام .
من کجا خوابم برد ؟...
یه چیزی دستم بود ،
کجا از دستم رفت ؟...
من می خوام برگردم به کودکیم ...
سلام! طفل پاورچین پاورچین دور شد
کم کم در کوچه ی سنجاقکها
با خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر.
با هات موا فقم زندگی خیلی بی خوده
ولی بازم قشنگه !
من با تمام سیا هیش دوستش دارم.
شما از رنگ سیاه خوشتون نمیاد.
نمی دونم چرا وقتی خوندم از خودم بدم اومد ....!
...
سلام وبلاگ قشنگی داری به ما هم سر بزنم از توجه و اظهار لطف شما متشکرم و برای شما ارزوی موفقیت دارم اگر دوست داشتی تبادل لینک کنیم وبه این وسیله کاربران بیشتری را جذب کنیم
...
ای کاش ...
.
آرزوی گل نسرین اینه
که به جای گل و نسرین
جوجه تیغی باشه ...
.........
هی هی هی .......!!!!!!!
امان از دست ناخوشیهای تمام نشدنی این زندگی....!!!
الهی من فدای تو بشم عزیز دل*
والا به خدا این لاله یک قسی القلبیه ( !) که خدا می دونه . گول این حرفاشو نخورین .
وقتی قسی القلب رو واست قشنگ تشریح کردم اونوقت می فهمی دلقک جان....
:)
لاله ی عزیز تر از جان وبلاگت را دیدم . وبلاگ بسیار زیبایی داری . تو رو به خدا اینقدر سیاه به زندگی نگاه نکنید آخه من یه جوری میشم . در ضمن گریه ام هم می گیرد . در آخر اینکه به من هم سر بزنید .
با احترام
دلقک
من ندانم با که گویم شرح درد/قصه ی رنگ پریده خون سرد