-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آبانماه سال 1384 20:02
دیگه منو اینجا بخون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبانماه سال 1384 22:33
... درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن، اهمیتی ندارد در این روزگار آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور موهایت را در آفتاب خشک کن عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن عشق من، عشق من فصل پاییز است ناظم حکمت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 23:34
هی سهراب! الان کجایی؟ تو آسمون... روی جریان رود مثل یه برگ... توی یه باغ پر از انار... یا خود انار... یا خود آب... یا... . . . خواستم بگم دارم یاد می گیرم وسیع باشم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 21:20
یه مسافر داره میاد... یه مسافر کوچولو... یه فرشته کوچولو... صداشو می شنوی؟ صدا خودش نه، صدا قیل و قالی که راه انداخته... :) این کوچولوی قصه ما چند تا خانواده رو فعلاً گذاشته سر کار... مامان کوچولوش دل تو دلش نیست! بابا کوچولو!!! ( ببخشید اشتباه لفظی بود! ) هم دست کمی از مامان نداره... مامانِ مامان کوچولو هم همین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 11:59
پیشکشت مترس از ترس و پیش رو چون باد ... گفت، این است زندگی چون نگری ... بدو گفتم، من مست شدم زین، چون روم؟ گفت رو ... فقط رو ... چون رود ... چون باد... چون باد... چون باد... ............................................................. * به بهانه ۲۴ شهریور
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 01:17
دلم می خواست راننده یه تاکسی بودم... با یه ضبط عالی و همه چی تموم... با یک عالم نوار و سی دی که دوستشون دارم... با یک عالم آدم با شخصیتهای جورواجور... با منشها و رفتارهای جورواجور... تو یه شهر بی ترافیک با خیابون های پهن... از صبح تا ته شب می روندم و گوش می دادم... گوش می دادم و می روندم و زمزمه می کردم... گوش می دادم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 14:50
خب خب خب... ببینم! وقتی برنامه ریزی زندگیت به هم بخوره چیکار می کنی؟ وقتی سعی میکنی مسیر زندگیت رو تغییر بدی ولی نمی شه... به نوعی وقتی بد بیاری بیاد سراغت هیچ جور هم دست از سرت بر نداره... هوم؟ گریه؟ غم باد!؟ بد و بیراه به زمین و زمان؟ قرص آرام بخش؟ پاچه می گیری؟ بی خیالی؟ پشت پا به همه چه؟ خود کشی؟ ( بابا این دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 17:36
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 16:02
دیوونه دُم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه می شود بی آنکه بداند حلقه ی آتش را خواب دیده ست عقرب عاشق ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 01:24
چونان طعم گس خرمالو ... . . . *دلم پاییز می خواد!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 11:52
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش... بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش... بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 11:45
سفیده چمباتمه زده بود بیرون لونه اش و داشت فکر می کرد... آنچنان قلنبه شده بود که کاملا معلوم بود الان غرق در افکارشه... می دونی به چی فکر می کرد؟ ... به شازده کوچولو نه، اون میدونه... اونا همه چی رو میدونن... تو چشاش نیگا کنی می فهمی... انقدر که سنگینه! تازه... من دوباره واسش تعریف کرده بودم... ... فکر کنم بدونم کجای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 00:34
عکس از wersi به یادش و نگاهش ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 01:02
خسته ام ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مردادماه سال 1384 20:12
بالاخره گاز گرفت... هم اتاقیم رو می گم... تیره تره... خواستم باهاش شوخی کنم مثل سگه که باهاش شوخی می کنم ولی خب از قرار با سگه فرق داره یادم نبود موجودات با هم متفاوتن... خب البته شوخی منم یه مقداری خرکی بود اعتراف می کنم... وسط خلوت کردن و فکر کردنش سر رسیدم... آنچنان دندونی گرفت که... ام... راستش چرا دروغ بگم زیاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 23:53
دیوونه وقتی میخوای بری از پیشش میگی خدافظ، میگی خدانگهدار یعنی داری به خدا میگی بیا بازی به جا یعنی داری میگی من دارم میرم از پیشش، من دارم تنها ولش میکنم، من دیگه نیستم که مواظبش باشم، پشتش باشم، مهربونش باشم داری میگی خدا، تا وقتی که من نیستم تو بیا جای من وایستا، تو بیا مواظبش باش، پشتش باش، مهربونش باش یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 17:12
... در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذالک می کنند و هیچ آرام نمی گیرند. زیرا آن چه مقصود است به دست نیامده است. آخر معشوق را "دلارام" می گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 23:43
ـ دیشب از این مسیر نیومده بودی؟ ـ نه، دیشب مسیرم سر راست بود. ـ می خواین برگردیم از خیابون بغلی بریم؟ ـ حالا دیگه؟... باز خوبه آدم مطمئنه یکی منتظرش هس و گرنه به چه عشقی این سر بالایی رو می ره بالا؟ ـ وقتی هم مطمئن هستی کسی منتظرت نیست، راحت می ری بالا. ـ پس به نظرت من چرا سخت می رم بالا؟ ـ برای اینکه مطمئن نیستی،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 21:27
خیلی بده که یه ماشین تو رو یاد یه شخصی بندازه که حس خوشایندی نسبت بهش نداری... اونوقته که متوجه میشی اون مدل ماشین چقدر تو خیابونا زیاده... فکرش رو بکن... هر روز، روزی هزار بار کهیر می ریزم... :(
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 تیرماه سال 1384 23:34
فکر کنم یه مقدار بیشتر باید با هم اتاقی هام صحبت کنم، شاید اهلی بشن... شاید اهلی بشم... . . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1384 17:06
دلش مرگ می خواد... بزرگ ترین تفریحش در حال حاضر فکر به اونه... می خواد بمیره و تو کوه های سر سبز و نمناک شمال خاکش کنن تو کوه های سبز... تو کوه های نمناک... کوه های خوش رنگ... کوه های خوش بو... ساکت... ساکتِ ساکت... ... میگه: دلم می خواد بمیرم ـ باشه... منم میام سر خاکت تو یه روز بارونی ـ با گندم بیا... بپاش رو خاکم ـ...
-
عجب!
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 00:02
هفتاد سال این گله جا ماندم که از کف نرود یک متر و هفتاد صدُم گورم به خاک وطنم... سیمین بهبهانی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 00:58
گر من ز می مغانه مستم هستم گر کافر و گبر و بت پرستم هستم هر طایفه ای به من گمانی دارد من زان خودم چنان که هستم هستم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 21:53
ـ یه دفتر شعر پیدا کردم، دیشب... ـ مال کیه؟ ـ نمی دونم، حدود... امممم... حدود ۳۰ تا شعره ـ از کجا پیدا کردی؟ ـ چیکار داری. می خوای واست بخوونم؟ ـ بخون... ( و خوند شعر اول... شعر دوم... شعر سوم... شعر های هایکو وار بسیار لطیف و من حیرون اینکه چطور تا حالا هیچ این جمله های شاهکار رو نشنیدم ... ) ـ این یکی رو واسه تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 16:07
یونی "جهنم یعنی زندگی ای که سراسر ترس از آمدن فردا و تکرار روزمرگی باشد." روزمرگی... روزمرگی... روزمرگی... این روزا خیلی تو فکر ِ فکر فیلم "بهشت از آن تو " هستم یه جورایی... . . . . خب... بیا حالا یه خورده قل بخوریم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 21:26
... خودمم خسته شدم از بس راجع به بچگی گفتم... ولی خب تابستونه دیگه... گرما و ... کولر و ... ظهر گرمش و ... آلوچه و ... خیار سرکه و ... کاهو سکنجبین و ... خواب و ... رویای شیطنت. به خدا هر کسی رو به وسوسه می ندازه خب... دلم می خواست بچگی تو مایه های کودکی مادرم و خاله هام می کردم... آی شیطنت کردن... آی شیطنت کردن... یه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 14:44
... بعضی وقتا هم باید یه گوشه کنار دیوار بشینی و عزیزترین آدمای زندگیت رو نگاه کنی که دونه دونه از زندگیت خارج میشن ٬ از اون دایرهی تنگ و دوست داشتنیای که هر کسی رو توش راه نمیدادی . حتی فرصت و جرأت نمیکنی با یه لبخند سرد بدرقهشون کنی ... ... ... ... همین. هی... مهربون... نگاه کردن از اون بالا چه مزه ای میده؟ ......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 22:12
اگه تو زندگی بعدیت می تونستی یه جسم باشی یا یه شیء دلت می خواست چی باشی؟ فکر کن... میدونی... من دلم می خواست زه تار می بودم زه یه تار خوش صدا تو دستای یه دل شکسته تو دستای یکی که سرش رو به آسمونهاست... تا با هر نوازش دستای مهربونش بتونه دل منو بلرزونه و ناله من رو در بیاره... یه نغمه دل نشین ِ دل لرزون... حرف نه نغمه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 12:47
باری ... دل در این برهوت دیگر گونه چشم اندازی می طلبد ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 00:56
دیوونه میدونی وقتی یکی بغلت میکنه و دستش رو میذاره رو صورتت ٬ اینجوری که انگار با کف دستش پیشونیت رو ناز کرده و آروم دستش رو آورده پایین تا وقتی انگشتاش برسه به کنار ابروهات ٬ یعنی نمیخواد به هیچی فکر کنی ... میدونستی ؟ دستش رو گذاشته بود رو صورتم و میگفت آدمی که تو رویا زندگی میکنه میشکنه . صداش آشنا بود٬ خیلی. یه...