-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 خردادماه سال 1383 21:33
دیر آمدی ... کفش هایم را به ابر یادگار داده ام ... ... دیگر ماهی شده ام ... و رودخانه ات از من گذشته است ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 23:21
امروز روز میراث فرهنگی بود. طی کاشان گردی چند ساعته که من و هم پای عزیزم داشتیم، من به تمام معنا بزرگی، هنر، ذوق و تفکر هنرمندان قدیم رو لمس کردم. وجود هر چیزی در بناهای قدیمی فلسفه و دلیلی داره... حتی آستانه در ( یا به قول کاشانی ها آسّون ) ... و نتیجه اینکه همچنان میراث فرهنگی شعور نگهداری از این گنج ها رو نداره....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 22:16
کودکانه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1383 15:21
خیلی دلم می خواد زبان ناشنواها رو یاد بگیرم... زبان کر و لال ها... لال بازی... حرف زدن بی صدا... احساس می کنم خیلی حرف داره... و احساس می کنم دنیام اینجوری شاید بزرگ تر بشه... حالم بهتر... و سنگینی قلبم کمتر... شاید... ... ببینم کر و لال های تموم دنیا با یه زبون حرف میزنن؟ گوش کن! صدا چگونه جوانیمان را برد تا جایی......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1383 21:48
هست... هست... همه جا هست... همه جا توی زندگیت سرک می کشه... هر جور می خوای دست به سرش کنی و بهش محل نذاری فایده نداره... باز هست... اصلاً سعی نمی کنه دست از سرت برداره... اصلاً... و فقط منتظر یک لحظه است... یک ثانیه، تا چنگ بندازه به وجودت... ...از این دلتنگی لعنتی گریزی نیست... تلخ است، تلخ! مثل یک بادام تلخ با مزه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 00:15
... گل برگ لاله... قشنگ ترین هدیه ی من در این روزها... هدیه ی یک استاد صبور... قشنگ نگاه کنید! تا سال دیگه لاله گیر نمیاد... ...
-
روز معلم مبارک؟
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 02:31
اِم........ نکته جالب توجه اینه که... حالا که بعد از یک سال سر و کله زدن با چندین عدد دانش آموز، امروز یک نفر و فقط یک نفر انسان با فرهنگ و متشخص من رو بازی داده و از راه دور تلفن زده و این روز فرخنده و مبارک رو به من تبریک گفته.... ... پدر بنده در جواب این حرکت جوانمردانه فرمودند : اِ....... مگه تو معلمی ؟!!!... !!!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1383 23:39
و آغوش ات ... امن ترین ... پ.ن: با تشکر از ماه مانا ی عزیز برای آهنگش ...
-
بچه جان هاپو ۱
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 12:27
یه بچه جان هاپو هست که از این دنیای به این بزرگی هیچی نمی خواد... جز اینکه چند ساعت از وقتت مال اون باشه... تا تو دلت آروم بخوابه و تو باهاش حرف بزنی... تو دلت آروم بخوابه و تو نوازشش کنی... تو دلت آروم بخوابه و تو ساعتها ذُل بزنی به نفس کشیدنش... به بالا و پایین رفتن اون دل کوچولوش... و بعد باهاش بازی کنی... فقط و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1383 22:39
معجزه ای است... هر دم ِ زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1383 12:46
بیا ... بیا توی دنیای کلافی من شریک شو... بیا ......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1383 15:26
فلک را جور ، بی اندازه گشته است...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 10:44
سنگ پا چیست؟ ۱. نوعی سنگ سوراخ سوراخ یا متخلخل که بسیار سخت است و برای ساییدن و صیقلی کردن سنگ مرمر بکار می رود. و در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند. ۲. روی برخی انسانها که در بعضی موارد مرقوبیتی برابر نوع قزوینی آن را دارا می باشد. ۳. صورتِ چون ماه ِ!!! لاله... ۴. هر سه مورد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1383 20:53
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 11:34
اومدنش رو باور کردی؟ ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 19:19
زردی من از تو ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 22:44
* خیلی دردناکه آدم خودش به شاگرداش طریقه دو دره کردن کلاس رو یاد بده... و دردناک تر اینه که تا مرحله اجرا هم مجبور بشه بهشون کمک کنه! این چه وضعشه؟.... شاگردای این دوره زمونه که این جوری نبودن!!! * ای خدای بزرگ که در آسمان هایی... چند وقته به ناخن های من گیر ندادی... ... نکنه مُردی؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 22:59
گـر گویـمـت که ماهـی، مـه در جهان نباشد ور گویمت که سروی، سرو این چنین نباشد گـر در جـهـان بـگـردی، وافــاق در نـوردی صورت بـدین قـشنـگی در کـفـر و دین نباشد لـعـلـسـت یا لـبـانـت، قــند اســت یا دهــانــت تـا در بــرت نگـیــرم ، نیــکم یــقــین نـباشــد صـورت کــنــند زیــبا، بـر پرنــیان و دیــبا لـیـکـن بـر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 16:52
کم کم دارم شعور این رو پیدا می کنم، وقتایی که من تو پیله سکوت خودم فرو میرم... حنانه می تونه به جام حرف بزنه... اینم یه جور عبادته. باور کن ... سر تا پای خودم را که خلاصه می کنم، می شوم قد یک کف دست خاک... که ممکن بود یک تکه خشت گلی باشد کنار خرابه یک امامزاده.... یا خاک یک گلدان کنار پنجره... یا یک آدمک گلی چشم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اسفندماه سال 1382 19:42
احساس می کنم دارم هرز میرم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1382 23:14
خواستم فقط خاطر ِ این با هم بودن ِ چند روزه با عزیزانم رو ماندگار کنم... مرور خاطرات... شیطنت ها، شیطنت ها، شیطنت ها... بازی گوشی ها... خندیدنها، خندیدنها، خندیدنها... با هم بودن ها... ... و حالا... باز تکرار مکرراتِ دوباره خودم... و حالا باز تنهایی خودم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 22:39
روز وصل دوست داران یاد باد . . . .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1382 10:51
آرزو کن! ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 20:54
به نو کردن ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه. داسی سرد بر آسمان گذشت که پرواز کبوتر ممنوع است. صنوبر ها به نجوا چیزی گفتند و گزمه گان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند. ماه... بر نیامد. احمد شاملو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1382 19:31
دیشب، زمان بافتن خیالاتم......خیال بافیم رسید به لحظه مرگم... از حالت خوابیدنم احساس تو قبر بودن بهم دست داد... داشتم فکر می کردم اگر هم بمیرم همین جوریه لابد... همین احساس ِ..... شاید... لم داده روی طرف راست بدن ( البته من طرف چپ رو ترجیح میدم، شخصاً )... ... همین طوری رفت جلو... رفت، رفت تا رسید به زمان فاسد شدن......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1382 11:38
شیراز ....شیراز.... شیراز.... هیچی نمی تونم بگم... بیچاره دل من.... جات خالی بود..... جای همه خالی...... * راستی.... تولدش مبارک ؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 13:10
یک شـب آتــــش در نیســــتانی فتـاد سوخت چون اشکی که بر جانی فتـاد شعــله تا سـرگــرم کار خویــش شــد هـر نـی ای شمــع مزار خویــش شــد نی به آتــش گفت: کـین آشوب چیست؟ مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟ گفـت : آتــــش بـی سـبـب نـفــروخـتـم دعــوی بـی مـعـنی ات را ســــوخـتــم زان که می گفـتی نــی ام با صد نـمـود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 18:41
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 دیماه سال 1382 16:56
خدای من مهربان تر بود.....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 00:03
« هیچ وقت اونقدر از خودت برای دیگری مایه نذار که گذر زمان باعث شه از آن دیگری متنفر شی » اینجا نوشته بود...