عکس از wersi
                                                                                         






         به یادش و نگاهش ...







 


خسته ام ...



















بالاخره گاز گرفت...
هم اتاقیم رو می گم...
تیره تره...
خواستم باهاش شوخی کنم
مثل سگه که باهاش شوخی می کنم
ولی خب از قرار با سگه فرق داره
یادم نبود موجودات با هم متفاوتن...
خب البته شوخی منم یه مقداری خرکی بود اعتراف می کنم...
وسط خلوت کردن و فکر کردنش سر رسیدم...
آنچنان دندونی گرفت که...
ام...
راستش چرا دروغ بگم زیاد درد نداشت!
ولی بی نهایت خون اومد
خواست زهر چشم بگیره فکر کنم
خیلی عجیبه!
یه گند زنی حسابی شد
مجال نمی داد لامصب
از حرسم همونجوری بردم نشونش دادم
گفتم ببین چیکار کردی... همینو می خواستی؟... بی جنبه...
...

آروم و مظلوم انگشتم رو بو کرد...
پشتش رو کرد رفت تو لوله اش...
یعنی چشمت کور با من شوخی نکن!