سلامی دوباره... میبینی این روزا که اول ترمه هی میام سر میزنم... اینا رو که سر میزنم بذار به حساب روزهای بعدی که حسابم درست پر شه... هفتهای یه کامنت!!!
آره طفلی بابام که نفهمید از کجا خورده... نفهمید برهانش کجای پیچ و خمهای جادههای تنهایی گم شد. فقط دید که برهان نیست و همین! و بد شد که وقتی دید نیست که دیگه همهچی تموم شده بود. امروز هم زنگ زد. میخواستم گریه کنم که بابا بهخدا تقصیر تو نیست که من نبودم خدا نخواست ... ولی طفلی بابام که معادلاتش به هم ریخت!!!
من چهارم شدم.....................................من چهارم شدم............................من چهارم شدم.................................من چهارم شدم
عموقاسم
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1382 ساعت 10:54 ق.ظ
« هو »
و اما شعر:
یک روز چارشنبه کسی آمد، در خاطرات گنگ تو پنهان شد روزی که هیچ فکر نمیکردی، چیزی شود که آخر کار آن شد
یک روز چارشنبه کسی آمد، یک روح، روح خسته و سرگردان روحی که مثل عشق در آغوشت، کمکم حلول کرد، و انسان شد
کمکم حلول کرد، و دستانش، پیچید حلقهحلقه به دور تو کمکم حلول کرد، و چشمانش، برقی زد و دو نور درخشان شد ¤ یک روز صبحصبح-وپاییزی- تو آمدی و باز غزل خواندی روزی که ماههای دل تنگت، از آن به بعد یکسره آبان شد
تو مست مست بودی و بوسیدی، لبهای آتشین مرا، آنگاه شعرت ترانهات غزلت عشقت، دار و ندار تو همه برهان شد
یک قصه پا گرفت، یک افسانه، یک عشق، عشق پاک زلیخایی یک داستان که یوسف کنعانش، آخر اسیر پنجهی شیطان شد ¤¤¤ یک روز شهوتت فوران کرد و، آن مرد را مکیدی و تف کردی بر گونههای سرختر از خونش، لبهای مهربان تو دندان شد
روزی که ناگهان همه خندیدند، تو مثل شهر مست شدی، رفتی رفتی و گریه کردم و خندیدی، کمکم تمام دغدغهات نان شد
روزی که ناگهان همه خندیدید، یک شهر در برابر من خندید آن روح، روح کوچک و سرگردان، تنها و بیپناه و هراسان شد ¤ شعرت ترانهات غزلت عشقت، دار و ندار خود همه را کشتی کشتی و گریه کردی و خندیدند تو گریه کردی و همه خندیدند... تو گریه کردی و همه خندیدند... یک روح خسته و دو جسد... آنگاه... تصویر دخترک که پشیمان شد...
سلام...تو هم دچار تب شیراز شدی؟ نکنه پست هفته پیش منو خوندی...!کامنتت رو تو وبلاگ قره قوروت خوندم و اومدم اینجا..اومدم عذر خواهی کنم که دست و بالم بنده...والا خودم غلامت میشدم!؛)
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
من اول شدم.....................................من اول شدم............................من اول شدم.................................من اول شدم
سلامی دوباره... میبینی این روزا که اول ترمه هی میام سر میزنم... اینا رو که سر میزنم بذار به حساب روزهای بعدی که حسابم درست پر شه... هفتهای یه کامنت!!!
آره طفلی بابام که نفهمید از کجا خورده... نفهمید برهانش کجای پیچ و خمهای جادههای تنهایی گم شد. فقط دید که برهان نیست و همین! و بد شد که وقتی دید نیست که دیگه همهچی تموم شده بود. امروز هم زنگ زد. میخواستم گریه کنم که بابا بهخدا تقصیر تو نیست که من نبودم خدا نخواست ... ولی طفلی بابام که معادلاتش به هم ریخت!!!
موفق باشی
خب چی بگم ؟ ........................ خوبی ؟
من چهارم شدم.....................................من چهارم شدم............................من چهارم شدم.................................من چهارم شدم
« هو »
و اما شعر:
یک روز چارشنبه کسی آمد، در خاطرات گنگ تو پنهان شد
روزی که هیچ فکر نمیکردی، چیزی شود که آخر کار آن شد
یک روز چارشنبه کسی آمد، یک روح، روح خسته و سرگردان
روحی که مثل عشق در آغوشت، کمکم حلول کرد، و انسان شد
کمکم حلول کرد، و دستانش، پیچید حلقهحلقه به دور تو
کمکم حلول کرد، و چشمانش، برقی زد و دو نور درخشان شد
¤
یک روز صبحصبح-وپاییزی- تو آمدی و باز غزل خواندی
روزی که ماههای دل تنگت، از آن به بعد یکسره آبان شد
تو مست مست بودی و بوسیدی، لبهای آتشین مرا، آنگاه
شعرت ترانهات غزلت عشقت، دار و ندار تو همه برهان شد
یک قصه پا گرفت، یک افسانه، یک عشق، عشق پاک زلیخایی
یک داستان که یوسف کنعانش، آخر اسیر پنجهی شیطان شد
¤¤¤
یک روز شهوتت فوران کرد و، آن مرد را مکیدی و تف کردی
بر گونههای سرختر از خونش، لبهای مهربان تو دندان شد
روزی که ناگهان همه خندیدند، تو مثل شهر مست شدی، رفتی
رفتی و گریه کردم و خندیدی، کمکم تمام دغدغهات نان شد
روزی که ناگهان همه خندیدید، یک شهر در برابر من خندید
آن روح، روح کوچک و سرگردان، تنها و بیپناه و هراسان شد
¤
شعرت ترانهات غزلت عشقت، دار و ندار خود همه را کشتی
کشتی و گریه کردی و خندیدند
تو گریه کردی و همه خندیدند...
تو گریه کردی و همه خندیدند...
یک روح خسته و دو جسد... آنگاه... تصویر دخترک که پشیمان شد...
... و در پناه حق تعالی!
و من هم ...
سلام...تو هم دچار تب شیراز شدی؟ نکنه پست هفته پیش منو خوندی...!کامنتت رو تو وبلاگ قره قوروت خوندم و اومدم اینجا..اومدم عذر خواهی کنم که دست و بالم بنده...والا خودم غلامت میشدم!؛)