یک شـب آتــــش در نیســــتانی فتـاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتـاد
شعــله تا سـرگــرم کار خویــش شــد
هـر نـی ای شمــع مزار خویــش شــد
نی به آتــش گفت: کـین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفـت : آتــــش بـی سـبـب نـفــروخـتـم
دعــوی بـی مـعـنی ات را ســــوخـتــم
زان که می گفـتی نــی ام با صد نـمـود
هـمـچـنان در بنـد خــود بـودی کـه بـود
مرد را دردی اگر باشد خـوش اسـت
درد بــی دردی علاجـش آتــش اسـت...
مجذوب علیشاه
سلام
اول شدم
جایزش چیه؟
من برا شوما میل زدم جوابش رو برام فرستید
ممنون
به من هم سر بزنید
ای بابا. چند دفعه گفتم گول اینا رو نخور؟
آخرش خرت کردن دزدیدنت؟
حالا وقتی دوباره ولت کردن وسط خیابون و دوباره مجبور شدی برگردی همونجا که بودی (laaale.persianblog) بهت میگم
ومن حال می گریم ... دیروز می خواستم این مطلب رو در بلاگ بنویسم بی انکه از تو خبری داشته باشم... گقتم برایم آتشی بکشید کسی نبود ...دیشب خوابت را دیدم ... چقدر نزدیک است جان تو به جان من ... و من حال می گریم ...
...........................................
.................................................................
..................
...
سلام مرجان جان چرا آپدیت نمی کنی پس
سلام! من برگشتم...
راستی قرار بود که ... اول اینکه بیت اولش اینه:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
آره خیلی قشنگه. خیلی از تنهاییهای منو با سهتارم به خودش اختصاص میده و اونی که خیام میگه:
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
...
و ایسا الان برات مینویسم:
عجیب دل هوای تو و نوشته های تو را کرده بود لاله. به منار نویس بزرگ می گفتم که...