دلم می خواست راننده یه تاکسی بودم... با یه ضبط عالی و همه چی تموم... با یک عالم نوار و سی دی که دوستشون دارم... با یک عالم آدم با شخصیتهای جورواجور... با منشها و رفتارهای جورواجور... تو یه شهر بی ترافیک با خیابون های پهن... از صبح تا ته شب می روندم و گوش می دادم... گوش می دادم و می روندم و زمزمه می کردم... گوش می دادم و دل می دادم و دلداده ها رو زیر چشمی نگاه می کردم... گوش می دادم و می روندم... گوش می دادم... گوش می دادم... گوش می دادم... فقط تصور کن که چه لذت بخشه... فکر کنم آدم با گوش دادن هم می تونه به رستگاری برسه...
|