ـ یه دفتر شعر پیدا کردم، دیشب... ـ مال کیه؟ ـ نمی دونم، حدود... امممم... حدود ۳۰ تا شعره ـ از کجا پیدا کردی؟ ـ چیکار داری. می خوای واست بخوونم؟ ـ بخون... ( و خوند شعر اول... شعر دوم... شعر سوم... شعر های هایکو وار بسیار لطیف و من حیرون اینکه چطور تا حالا هیچ این جمله های شاهکار رو نشنیدم ... ) ـ این یکی رو واسه تو گفتم! ـ واسه من گفتی؟!!! ـ ای وای.... چیزه.... هی هی هی لو رفتم ـ تو گفتی؟!!! ـ آره ۳۰ تا شعر گفتم... دیشب!!! ـ۳۰ تا شعر!!! دیشب؟!!! ـ دیشب ـ !!! ( لال شدم کاملا ) ـ شعر چهارم... شعر پنجم... . . . شعر سیم... خب کاری نداری می خوام برم صبحونه بخورم!*** |