به یاد روزهای بچه گی
روزهای خوش کودکی
روزهای رنگی ... سبز ... زرد ... قرمز ... آبی
روزهای هیجان
روزهای گرم و پر از شادی تابستان
بازی ... بازی ... بازی
دویدن ... دویدن ... دویدن

و ما چند نفر

فاتحان زندگی... باغ ... تپه هایی به عظمت کوه برای ما.
جویندگان گنج... سنگ و چیزهای قیمتی... دکمه، گیره سر، پای عروسک، پاکن ته مداد
عاشق کمین کردن برای ملخ، به بهانه دیدن رنگ پر آنها... قرمز، زرد، صورتی، آبی... ملخ های کوچک خاکی با باله های رنگی ...
سنگ پران های سِلخ... نجات دهندگان حشرات از غرق شدن
سازندگان بی مانند قایق برگی با سر نشینان بخت برگشته
استاد آتش سوزانی
آشپزان حرفه ایی ِ آش ِ علف!!! سیب زمینی ِ زغال کرده
کشتی سواران شکست ناپذیر، با کشتی از جنس تخت خواب مادر بزرگ.
کاشفان هر روزه ی قرص ِ کنار ِ باغ ِ مادر بزرگ با احساس فتحی همیشگی.

احساس فتح همیشگی.
احساس فتح همیشگی.

...
...
...

و ما چند نفر

.

.

.

.

حالا کجاییم؟

.

.

.

کجا؟