کمر درد من


اکثر ما آدما یه عادت بدی که داریم اینه که وقتی تو یه شرایط ناجور،
یا درد بد قرار می گیریم در همون لحظه برای آیندش نقشه می کشیم.
بعد از اینکه ناراحتیمون بر طرف شد همه چیز یادمون میره....
مثل شب امتحان...
یا دندون درد...
یا کمر درد من.
تا کمرم درد میاد همون لحظه به شرافتم قسم می خورم که از فردا هم
نرمش کنم، هم شنا، هم اصلاً به طور کل برم یه کلاس ورزش حرفه ای!!!
از همین فردا!!!
بعد فردا که دردم تموم می شه همه چیز یادم میره...

خواهرم یه چند وقت پیش تصمیم گرفت من رو سر این جریان آدم کنه.
جای شما خالی حدود یک ساعت با آب و تابِ مخصوص خودش که چهار تا؟
نه، هشت تا چیز میذاره روی مطلب، نشست یه جریانی رو با جدیت کامل
واسم تعریف کرد. که آره لاله جان:
یه دختره هست فامیل فلانی، همین مشکل کمر تو رو داشت. رفت دکتر بهش
نرمش و شنا داد مثل تو. انجام نداد یه هو کج شد!!!!!
بعد بردنش عمل کرد و کشیدنش و تو استخوناش پلاتین گذاشتن و پیچش کردن و
میخ کردن و.... و.... و.... اینا. الان هم بدبخت عالم ِ، هنوزم کجه!!!!

از شما چه پنهون این جریان مال حدود دو ماه پیشه. منم کاملاً یادم رفته بود...
حدود یک هفته اس شبها از کمر درد خوابم نمی بره....
همش هم به فکر حرفهای خواهرمم....
جا شما خالی هر شب یه خوابی میبینم که من توش نقش گوژپشت نتردام رو
بازی می کنم!!!!

یکی بگه آخر فیلمش چی میشه؟
                                             هر چی فکر می کنم یادم نمیاد.....