م   مثل   مولا  ...


            

                   هیچ کس،
                                هیچ کس را نشناخت...

خون دماغ

   


هر آدمی وقتی اعصابش تحت فشار روزگار قرار می گیره یه واکنش فیزیکی
به طور نا خواسته ازش سر می زنه...
یه نفر بی خوابی میاد به سراغش...
یه نفر با خودش حرف می زنه...
یه نفر معده درد می گیره ( مثل من )...
یه نفر راه می ره...
یه نفر رو حرف زدنش اثر میذاره...
یه نفر رو صورتش اثر میذاره ( بازم مثل من )...
و...
یه دوستی داشتم ، که یه زمانی خیلی به هم نزدیک بودیم، وقتی بهش
فشار میومد خون دماغ می شد... خون دماغ...بعضی وقتا اصلاْ سعی نمی کرد
جلوی خون دماغش رو بگیره... نمی دونم، شاید اینجوری احساس می کرد اون
 حس بدی که تو روحش مونده با این واکنش بیرون می ریزه...
...
دلم یه خون دماغ حسابی می خواد...
اونقدر حسابی که جونم از دماغم بزنه بیرون....